ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند