رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی