چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست