مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین