دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی