گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی