خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را