سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم