قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده