آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را