آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است