هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم