هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
تو قرآن خواندی و او همزمان زد
زبانم لال هی زخم زبان زد
عقولٌ قاصرٌ عن کُنهِ مَجدِه
وَ اَنعَمنا و فَضَّلنا بِحَمدِه
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
عطش میگفت اِشرِب... گفت حاشا
تماشا کن تماشا کن تماشا
برای خاطر طفلان نیامد
نه، ابری با لب خندان نیامد
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم