تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت