چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم