مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت