در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت