ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید