آمد سحر دوباره و حال سَهَر کجاست؟
تا بلکه آبرو دهدم، چشم تَر کجاست؟
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی
از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»
در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟
یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد
ای از بَهار، باغ نگاهت بَهارتر
از فرش، عرش در قدمت خاکسارتر
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود