عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست