ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم