ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم