ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم