ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم