غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد