شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است