برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن