توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس