توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس