عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار