در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد