مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی