سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود