ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی