تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت