ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا