ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا