کجاست زندهدلی، کاملی، مسیحدمی
که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم