ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت