میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی