آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی