تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد