میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید