او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم