آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم