گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم