ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم