رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم