همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر