غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد